کلاغک 1

کلاغک تنها بود، کلاغک قار قار می کرد، کلاغک خدا رو دوست داشت، قار قار کلاغک اگر چه گوش خراش بود اما خدا همیشه بهش گوش می داد تا آخر، خدا به کلاغک قار قار را یاد داده بود تا باهاش صحبت کنه
یک روز کلاغک از خواب بیدار شد، دل کلاغک گرفته بود، کلاغک تنها بود، کلاغک فقط خدا رو داشت، کلاغک قار قار کرد، قار قار کرد، شب شد، کلاغک خسته بود، کلاغک نخوابید، کلاغک قار قار کرد، قار قار کرد، کلاغک گریه کرد، کلاغک خدا رو دوست داشت اما خدا.....
قار قار کرد!

کلاغک دیگه قار قار نکرد!
کلاغک مرد!


* کلاغک از بس قار قار کرد مرد؟

یا از بس دلش گرفته بود مرد؟

* چرا خدا جواب نداد؟

سلام